سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق سرخ

[ و فرمود : ] هیچ بى‏نیازى چون خرد نیست ، و هیچ درویشى چون نادانى و هیچ میراثى چون فرهیخته بودن و هیچ پشتیبان چون مشورت نمودن . [نهج البلاغه]

نویسنده:   احمدحیدری(85/5/1 ::  12:0 عصر)

شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم
در آن یک شب خدایی من عجایب کارها کردم

جهان را روی هم کوبیدم از نو ساختم گیتی
ز خاک عالم کهنه جهانی نو بنا کردم

کشیدم بر زمین از عرش، دنیادار سابق را
سخن واضح تر و بهتر بگویم کودتا کردم

خدا را بنده خود کرده خود گشتم خدای او
خدایی با تسلط هم به ارض و هم سماکردم


میان آب شستم سهر به سهر برنامه پیشین
هر آن چیزی که از اول بود نابود و فناکردم


نمودم هم بهشت و هم جهنم هردو رامعدوم
کشیدم پیش نقد و نسیه بازی را رهاکردم


نمازو روزه را تعطیل کردم، کعبه رابستم
وثاق بندگی را از ریاکاری جدا کردم


امام و قطب و پیغمبر نکردم در جهان منصوب
خدایی بر زمین و بر زمان بی کدخداکردم


نکردم خلق ، ملا و فقید و زاهد و صوفی
نه تعیین بهر مردم مقتدا و پیشوا کردم


شدم خود عهده دار پیشوایی در همه عالم
به تیپا پیشوایان را به دور از پیش پاکردم


بدون اسقف و پاپ و کشیش و مفتی اعظم
خلایق را به امر حق شناسی آشنا کردم


نه آوردم به دنیا روضه خوان و مرشد ورمال
نه کس را مفتخواه و هرزه و لات و گداکردم


نمودم خلق را آسوده از شر ریاکاران
به قدرت در جهان خلع ید از اهل ریاکردم


ندادم فرصت مردم فریبی برریا پوشان
نخواهم گفت آن کاری که با اهل ریاکردم


به جای مردم نادان نمودم خلق گاو و خر
میان خلق آنان را پی خدمت رها کردم


مقدر داشتم خالی ز منت، رزق مردم را
نه شرطی در نماز و روزه و ذکر و دعاکردم


نکردم پشت سر بندگان لخت و عورایجاد
به مشتی بندگان آْبرومند اکتفا کردم


هر آنکس را که میدانستم از اول بودفاسد
نکردم خلق و عالم را بری از هر جفاکردم


به جای جنس تازی آفریدم مردم دل پاک
قلوب مردمان را مرکز مهر و وفا کردم


سری داشت کو بر سر فکر استثمار, کوبیدم
دگر قانون استثمار را زیر پا کردم


رجال خائن و مزدور را در آتش افکندم
سپس خاکستر اجسادشان را بر هوا کردم


نه جمعی را برون از حد بدادم ثروت ومکنت
نه جمعی را به درد بی نوایی مبتلاکردم


نه یک بی آبرویی را هزاران گنج بخشیدم
نه بر یک آبرومندی دو صد ظلم و جفا کردم


نکردم هیچ فردی را قرین محنت و خواری
گرفتاران محنت را رها از تنگنا کردم


به جای آنکه مردم را گذارم در غم و ذلت
گره از کارهای مردم غم دیده وا کردم


به جای آنکه بخشم خلق را امراض گوناگون
به الطاف خدایی درد مردم را دوا کردم


جهانی ساختم پر عدل و داد و خالی ازتبعیض
تمام بندگان خویش را از خود رضا کردم


نگویندم که تاریکی به کفشت هست از اول
نکردم خلق شیطان را عجب کاری به جاکردم


چو میدانستم از اول که در آخر چه خواهدشد
نشستم فکر کار انتها را ابتدا کردم


نکردم اشتباهی چون خدای فعلی عالم
خلاصه هرچه کردم خدمت و مهر و صفاکردم


زمن سر زد هزاران کار دیگر تا سحرلیکن
چو از خود بی خود بودم ندانسته چه هاکردم


سحر چون گشت از مستی شدم هوشیار
خدایا در پناه می جسارت بر خدا کردم


شدم بار دگر یک بنده درگاه او گفتم

خدایا کفر میگویم پریشانم پریشانم
چه می خواهی تو از جانم نمی دانم نمیدانم


مرا بی آن که خود خواهم اسیر زندگی کردی
تو مسوولی خداوندا به این اغاز وپایانم


من آن بازیچه ای هستم که می رقصم به هر سازت
تو می خندی از آن اول به این چشمان گریانم


نه در مسجد نه میخانه نه در دیری نه در کعبه
من آن بیدم که می لرزم دگر بر مرگ و پایانم


خدایی نا خدایی هرچه هستی غافلی یارب
که من آن کشتی بشکسته ای در کام طوفانم


تویی قادر تویی مطلق

نسوزان خشک وترباهم



نویسنده:   احمدحیدری(85/5/1 ::  11:52 صبح)

برای آقا امام زمان ...

وقتی تمام حواسم شنوایی میشود تا ترنم آمدنت را بشنوم ...

وقتی تمام وجودم حس بویایی می شود تا عطر وجود گل نرگس را استشمام کنم...

وقتی تمام چشم می شوم و دنبال گم شده ام می گردم...

وقتی همه ی لحظه های زندگی ام چشم به راه توست ، آقا ...

بیشتر عاشقت می شوم که انتظار تو زیباترین زیبا یی هاست...



نویسنده:   احمدحیدری(85/4/17 ::  2:36 عصر)

دلموتو کردی خون یادت باشه تو خودت موندی جوون یادت باشه

من نمی خواستم برم اما تو خودت قسمم دادی برو یادت باشه

می گن آبرو برای رفتنه اما من ندارم تو شهرمون یادت باشه

تو که مهربون بودی با من چی شد؟ بی وفا نا مهربون یادت باشه

فرصت همه یه روز تموم می شه ما میریم به آسمون یادت باشه

شنیدم همین جاها دیده شدی اما با عشق دیگت یادت باشه

من که تنها می مونم تا آخرش واسه تو تا پای جون یادت باشه

قصه مو می دم یه جا چاپش کنن بعدش می گم بخون یادت باشه

زیرش می گم که خطاطی کنن ((برسه به دست اون)) یادت باشه

تو رو نفرین بکنم کی؟من؟! خوش باشید هر دو تاتون یادت باشه

اگه روزگاری بازم تنها شدی من نشستم تو خونمون یادت باشه




نویسنده:   احمدحیدری(85/4/17 ::  2:32 عصر)

اگه  یه روز دق  میکنم...  فقط به خاطره تو

دنیاروعاشق میکنم ...فقط به خاطره تو

شب به  بیابون میزنم... فقط به خاطره تو

 رو دسته مجنون میزنم...فقط به خاطره تو

 تو نمیخای بیای پیشم... فقط به خاطره  من

من ولی سر زنش میشم... فقط  به خاطره  تو

عشقت رو پنهون میکنی... فقط به خاطره  من

من دلمو خون میکنم... فقط به خاطره تو



نویسنده:   احمدحیدری(85/4/17 ::  2:26 عصر)

کاش در دهکده عشق فراونی بود
تویه بازاره صداقت کمی ارزانی بود
کاش اگر گاهی کمی لطف به هم میکردیم
مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود
کاش به حرمت دلهای مسافر هر شب
روزی شفاف ترین خاطره مهمانی بود
کاش دریا کمی از درد خودش کم میکرد
قرض میداد به من هرچی پریشانی  بود
کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم
رنگ رفتار منو لحن تو انسانی بود
کاش نام  همهء دخترکانه اینجا
نام گلهای پر از شبنم ایرنی بود
کاش چشمان پر از پرسش مردم کمتر
غرق این زندگی سنگی و سیمانی بود
کاش دنیای دل ما شبی از این شبها
  غرق هرچیز  که میخواهی و  میدانی  بود
دل اگر رفت  کاش دعایی  بکنیم
راز این شعر همین مصرع  پایانی بود



نویسنده:   احمدحیدری(85/4/17 ::  2:22 عصر)

نام تو را آورده ام دارم عبادت میکنم
گرد نگاهت گشته ام دارم زیارت میکنم
دستت به دسته دیگری اما از این گذشته کار من
اما نمیدانم چرا دارم حسادت میکنم
گفتی دلم را بعد ازاین دسته کسی دیگر دهم
شاید تو با خود گفته ای دارم اطاعت میکنم
رفتم کنار پنجره دیدم تورا با...! بگذریم
چیزی ندیدم! این چنین دارم رعایت میکنم
من عاشق چشم تو ام تو مبتلای دیگری
دارم به تقدیر خودم چندیست عادت میکنم
تو التماسم میکنی جوری فراموشت کنم
با التماس اما تورا به نزد خود دعوت میکنم
گفتی محبت کن برو باشد خدا حافظ ولی
رفتم که تو باور کنی دارم محبت میکنم




لیست کل یادداشت های این وبلاگ

صفحه اصلی

شناسنامه

ایمیل

 RSS 


کل بازدید:2737

بازدید امروز:3

بازدید دیروز:0


پارسی بلاگ

وبلاگ های فارسی

بخش مدیریت




اوقات شرعی


درباره خودم

عشق سرخ
احمدحیدری
عشقم سرخ

لوگوی خودم

عشق سرخ




حضور و غیاب

یــــاهـو


اشتراک

 
>

آرشیو

تابستان 1385

. با پارسی بلاگ نویسندگی را آغاز کنید