عشق سرخ
نویسنده: احمدحیدری(85/5/1 :: 12:0 عصر)
شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم
تویی قادر تویی مطلق
نسوزان خشک وترباهم
نویسنده: احمدحیدری(85/5/1 :: 11:52 صبح)
برای آقا امام زمان
...وقتی تمام حواسم شنوایی میشود تا ترنم آمدنت را بشنوم
...وقتی تمام وجودم حس بویایی می شود تا عطر وجود گل نرگس را استشمام کنم
...وقتی تمام چشم می شوم و دنبال گم شده ام می گردم
...وقتی همه ی لحظه های زندگی ام چشم به راه توست ، آقا
...بیشتر عاشقت می شوم که انتظار تو زیباترین زیبا یی هاست
...نویسنده: احمدحیدری(85/4/17 :: 2:36 عصر)
دلموتو کردی خون یادت باشه تو خودت موندی جوون یادت باشه
من نمی خواستم برم اما تو خودت قسمم دادی برو یادت باشه
می گن آبرو برای رفتنه اما من ندارم تو شهرمون یادت باشه
تو که مهربون بودی با من چی شد؟ بی وفا نا مهربون یادت باشه
فرصت همه یه روز تموم می شه ما میریم به آسمون یادت باشه
شنیدم همین جاها دیده شدی اما با عشق دیگت یادت باشه
من که تنها می مونم تا آخرش واسه تو تا پای جون یادت باشه
قصه مو می دم یه جا چاپش کنن بعدش می گم بخون یادت باشه
زیرش می گم که خطاطی کنن ((برسه به دست اون)) یادت باشه
تو رو نفرین بکنم کی؟من؟! خوش باشید هر دو تاتون یادت باشه
اگه روزگاری بازم تنها شدی من نشستم تو خونمون یادت باشه
نویسنده: احمدحیدری(85/4/17 :: 2:32 عصر)
اگه یه روز دق میکنم... فقط به خاطره تو
دنیاروعاشق میکنم ...فقط به خاطره تو
شب به بیابون میزنم... فقط به خاطره تو
رو دسته مجنون میزنم...فقط به خاطره تو
تو نمیخای بیای پیشم... فقط به خاطره من
من ولی سر زنش میشم... فقط به خاطره تو
عشقت رو پنهون میکنی... فقط به خاطره من
من دلمو خون میکنم... فقط به خاطره تو
نویسنده: احمدحیدری(85/4/17 :: 2:26 عصر)
کاش در دهکده عشق فراونی بود
تویه بازاره صداقت کمی ارزانی بود
کاش اگر گاهی کمی لطف به هم میکردیم
مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود
کاش به حرمت دلهای مسافر هر شب
روزی شفاف ترین خاطره مهمانی بود
کاش دریا کمی از درد خودش کم میکرد
قرض میداد به من هرچی پریشانی بود
کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم
رنگ رفتار منو لحن تو انسانی بود
کاش نام همهء دخترکانه اینجا
نام گلهای پر از شبنم ایرنی بود
کاش چشمان پر از پرسش مردم کمتر
غرق این زندگی سنگی و سیمانی بود
کاش دنیای دل ما شبی از این شبها
غرق هرچیز که میخواهی و میدانی بود
دل اگر رفت کاش دعایی بکنیم
راز این شعر همین مصرع پایانی بود
نویسنده: احمدحیدری(85/4/17 :: 2:22 عصر)
نام تو را آورده ام دارم عبادت میکنم
گرد نگاهت گشته ام دارم زیارت میکنم
دستت به دسته دیگری اما از این گذشته کار من
اما نمیدانم چرا دارم حسادت میکنم
گفتی دلم را بعد ازاین دسته کسی دیگر دهم
شاید تو با خود گفته ای دارم اطاعت میکنم
رفتم کنار پنجره دیدم تورا با...! بگذریم
چیزی ندیدم! این چنین دارم رعایت میکنم
من عاشق چشم تو ام تو مبتلای دیگری
دارم به تقدیر خودم چندیست عادت میکنم
تو التماسم میکنی جوری فراموشت کنم
با التماس اما تورا به نزد خود دعوت میکنم
گفتی محبت کن برو باشد خدا حافظ ولی
رفتم که تو باور کنی دارم محبت میکنم
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
کل بازدید:2737
بازدید امروز:3
بازدید دیروز:0
اوقات شرعی
درباره خودم
لوگوی خودم
حضور و غیاب
اشتراک
آرشیو